کرامتی از آیت الله سیدمحمدهاشم دستغیب : " اطلاع ازضمیر "



آیت الله آسیدمحمدهاشم دستغیب شیرازی ره



یک زیدی می گفت : " یک کسی اهل یکی ازروستاهای " شهرستان " فسا " باحقیردرافتاده بود . علیرغم اینکه محبت های زیاد به اوکرده بودیم که ازحدشمارش خارج است ، ولی این جواب تمام محبت های مارابا " کهانت " و " سحروجادو " می داد . عجیب بود . اوائل آشنایی بااو ، نحوه ی جذب مابه ایشان ، اینگونه بود که : " دربلایایی می افتادیم وبعداومی آمدبادستورالعمل هایی ماراازآن چاله ها وبلاها ، خارج می کرد . " بدازچندسال که ازاین قبیل" شیطان بازی " های این شخص گذشت ، متوجه شدیم ی به حمام می فرستادمش . لباس عوضی به اومی دادم . ( وحال مااین بودکه به یک ولی خدا ! ! داریم خدمت می کنیم ) و . . .   

آنوقت جبران محبت این " یارو " چه بود ؟ : " تنهایک چشمه اش این بودکه بین حقیرباخانوادی پدری ( پدر ، مادر ، برادران وخواهرانم ) و . . . یک " قطع رحمی " انداخت که سه سال تمام به طول انجامید وهیچ جوره هم قابل حل نبود . والبته درپایان بادست باکفایت مرجع عالیقدروبزرگوار ، آیت الله العظمی حاج سیدعلیمحمددستغیب شیرازی ، این " بلای " قطع رحم " که این " یارو " به جان ماانداخته بود ، حل شد وگرنه بلایای وجودی دیگرش برقراربود " برقراربودنی " . القصه ، دست این " یارو " برایمان روشده بود ، ولی ازآنجاکه هروقت ازروستایشان به شیرازمی آمدجایی نداشت ، برماآوارمی شد ( وباوربفرمایید وضعیت روحی این شخص چنان بود که هرکس یاعتی بااومی نشست چنان افسرده ، دلگیرو ملول می شد که خداداندوبس . آنچنان " سردردی " به سراغ انسان می آمد که فقط خداداند چه می گذشت . آنوقت این بااین وضع وحالش یک ماه یک ماه برما آواربود . ) واین " جادوگر آخرت به دنیافروخته " باهرکسی که ساعتی ، زمانی و . . . می نشست یک ضربه ای به اومی زد ( بایک شیطان صفتی خاصی که شخص مسحور ، یک درهزارهم حتی احتمال نمی داد کاراین باشد . مثلابنده راچون سید هستم دستم رامی بوسید وحتی کف پایم رامی بوسید وآنقدرظاهرتواضع می کرد که غرق خجلت می شدیم آنوقت همین که ازماجدامی شد همین شخص که دست بوس حتی پابوس مابود چنان ضربه ای به مامی زد که فقط باید آیه ی استرجاع خواند " انالله واناالیه راجعون " . آن روزها ، مادیگربااو قطع رابطه کرده بودیم . یکی ازرفقاکه استاد دانشگاه بود ومدتهامعاونت یکی ازدانشکده های شیراز راعهده داربود ، میزبان " آن کاهن " بود . ( علامه طباطبایی درتفسیرالمیزان ، درذیل آیه ی 101 سوره ی " بقره " ( مایفرق ) . . . می نویسند : " آن هاکه بوسیله ی " جن " ، کارمی کنند " کاهن " هستند وآنهاکه بوسیله " طلسم " ، " لوح " ونوشته ، " جاودگر و " ساحر " ، نامیده میشوند ) .وجالب اینکه ، آن هتل ( خانه ی استاددانشگاه را ) هم حقیربرای او مدت هاقبل ، معرفی وجورکرده بودم !! آن استاد ، منزلش که شده بودهتل این " یارو " وزن وبچه ی استادهم شده بودندکارگران ومشغول شست وشو ، رفت وروب وپخت وپز برای جناب به ظاهر " ربانی " . روزی ازروزهای زمستان سال 1382هجری شمسی ، که هوابارانی بود وباران می بارید ، دیگریقین پیداکرده بودم حادثه ی اختلاف با خانواده واینهاکارهمین شخص خبیث ، بوده ، رفتم منزل آن میزبان در خیابان " بیست متری مسلم _ شیراز " . . . به " کاهن " گفتم : " چرا چنین کردی ؟ مگرماباتوچه کرده بودیم ؟ . . . ( البته آنقدربیچاره درنفسانیات وشیطان صفتی هایش ، غرق شده بودکه بجای اینکه " خوب بشود ، بدترشد ، و اززوایای دیگری حیوانیت هایش رادنبال می کرد ) به هرحال ، بعدازبرگشت از آن محله ی فوق الذکر ، تاکسی گرفتم خانم وپسرم رابه منزل خودمان ( درخیابان " سردخانه " ( فرصت شیرازی ) بردم وچون خیـــــــــــــــــــــلی دلم گرفته بود ، باهمان تاکسی رفتم برای زیارت " احمدبن موسی علیه السلام ( شاهچراغ ع ) .وقتی به حرم رسیدم ، باران به تندی می بارید بعداززیارت ایشان به زیارت برادربزرگوارشان " میرمحمد ع بن موسی علیه السلام درقسمت پایین صحن مطهررفتم . بعدهم به زیارت مزاردوولی خدا "آیت الله العظمی حاج شیخ حسنعلی نجابت شیرازی و شهیدمحراب ، شهیدمظلوم ، آیت الله شهیددستغیب " رفتم . چون بارندگی شدیدبود ، حرم آیت الله شهیددستغیب ، خلوت بود . هیچکس درآنجانبودجز آیت الله سیدمحمدهاشم دستغیب که درآن سالها می دیدم هرروز عصر ، کنارپدرشهیدش واستادبزرگوارش ، می آمد . باکمال تواضع ، می نشست ، دقایقی مشغول بودوبعدمی رفت . همین که حقیر به قسمتی که ضریح شهید محراب ، درآنجاست رفتم ، آیت الله سیدمحمدهاشم دستغیب ، نگاهی به حقیرانداختند وبا اشاره به قبور آیتین " آیت الله شهیددستغیب و" آیت الله نجابت " ، فرمودند " اینهاماراکفایت می کنند " . جوری با " جدیت وجذبه ای که خاص ایشان بود ، فرمودند وبه نحوه ای گفتند ، انگاردرتمام این منازل بلایا همراه مابوده اند واین بلایایی که برماواردمی شدرا " شاهد " بوده اند ومی دیده اند ! ! ودراین میان یک نگاهی سراسرمحبت آمیز ، برادرانه ، پدروار به حقیرداشتندکه به یکباره ، حال سبکباری خاصی برای حقیرپیداشد . مجددا ، ایشان به حقیر فرمودند " اینهاماروکفایت می کنند " . وازحرم پدربزرگوارشان آیت الله شهیددستغیب واستادعالیقدرشان " آیت الله نجابت " ، خارج شدند .



این مطلب بدین جهت آورده شد که " یادی ازآن عالم ربانی بشود " چه " : ذکرالعلماء نزول الرحمة " ( یادعلماموجب ریزش رحمت پروردگاراست )



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد